قتل دختر 7 ساله عشایری توسط راه زنان، شهین قربانی هفت تیرکشی برای چند گوسفند شد!
به گزارش وبلاگ رویال درام، خانواده خدری آخرین روز های شهریور مثل همه عشایر بختیاری راهی مناطق جنوبی بودند که درگیر حادثه ای خونین شدند.

به گزارش، ولی و همسرش به اندازه یک عمر در این چند هفته پیر شدند. آن ها هنوز رفتن دخترشان را باور ندارند. چهل روز است که خانواده خدری سوگوار است؛ سردی خاک هم نتوانسته این داغ را کمتر کند. مادر این خانواده عشایری هر روز کیف و کتاب دخترش را مرتب می نماید و با اشک و بغض با عکس شهین صحبت می نماید. شهین دختر کوچولوی هفت ساله قرار بود سال جاری به کلاس اول برود. والدین این دختر با این که خودشان درس نخوانده اند، اما آرزو های بزرگی برای تنها دخترشان داشتند. آن ها برای درس و مشق شهین و برادرش رنج سفر را به خوزستان به جان خریدند، ولی همه خواسته های این پدر و مادر برای شهین و آینده او با حمله چند سارق مسلح بر باد رفت. خانواده خدری آخرین روز های شهریور مثل همه عشایر بختیاری راهی مناطق جنوبی شدند، مقصد آن ها امیدیه بود؛ شهری که پدر شهین به سختی توانسته بود خانه ای در آن اجاره کند تا بچه هایش راحت بتوانند به مدرسه بروند.
آن ها بار و بنه شان را بستند و به رسم عشایر راهی قشلاق شدند، اما حمله راهزنان مسلح این قشلاق را برای خانواده خدری تلخ کرد. در تیراندازی سارقان، شهین به شدت زخمی شد؛ تا این دختربچه روز اول مهر به جای مدرسه روانه تخت بیمارستان گردد. اما کوشش کادر پزشکی بی نتیجه ماند، درواقع بدن نحیف شهین تاب تحمل گلوله و خونریزی را نداشت. شهین چند روز بعد در اهواز جان سپرد تا پرونده قتل دختربچه هفت ساله به جریان بیفتد. حالا آن طور که عموی این دختربچه می گوید، دو نفر از سارقان با کوشش پلیس آگاهی دستگیر شده اند و کوشش برای دستگیری نفر سوم که ظاهرا ضارب اصلی هم او است، ادامه دارد:
هنوز خودمان هم باورمان نمی گردد؛ چطور دختر طفل معصوم با یک گلوله کشته شد آن هم برای سارقیدن چند گوسفند. آن ها که گوسفند ها را بردند، چرا تیراندازی کردند تا این دختربچه بی گناه کشته گردد.
بله، اصل قضیه سرقت بود، اما تیراندازی هم شده است. درواقع سارقان با هدف گیری به طرف ماشینی که شهین و مادرش در آن بودند، شلیک کردند.
جاده مسجدسلیمان به هفتکل؛ جاده خلوت و ناامنی است. اتفاقات زیادی در این جاده افتاده است. خیلی ها در این راستا قربانی حمله راهزنان شده اند؛ به خصوص عشایری که از این راستا کوچ می نمایند.
بله، خانواده ما از عشایر بختیاری است. حوالی بازفت زندگی می کنیم، اما ولی برای این که بچه هایش بتوانند شرایط بهتری داشته باشند و راحت تر درس بخوانند، خانه ای در امیدیه اجاره کرد. البته جورکردن این پول هم برایش راحت نبود، به همین دلیل هم با برادر کوچکترش آن خانه را اجاره کرد تا پول اجاره خانه نصف گردد. آن روز هم ولی با برادر کوچکش از بازفت به طرف خوزستان حرکت کرد.
بیست و هفتم شهریور بود که از بازفت به طرف مسجد سلیمان رفتند. ولی همراه محمد پسرش سوار پیکان وانت بودند. گوسفند ها هم بار همین ماشین بود. نورالدین برادر ولی هم زن ها و بچه ها را سوار ماشینش کرد و با هم به طرف مسجد سلیمان حرکت کردند. ماشین نورالدین پراید است. ولی وقتی به مسجد سلیمان رسید، می خواست گوسفندهایش را بفروشد، اما ظاهرا با خریدار به توافق نرسیدند. او هم تصمیم گرفت تا گوسفندهایش را به امیدیه ببرد تا آنجا به قیمت بالاتری بفروشد. بعد هم از آنجا به طرف هفتکل حرکت کردند. ولی با وانت گوسفند ها چند دقیقه ای جلوتر بود. در همان جاده راهزن ها به خودروی آن ها حمله کردند.
راهزن ها پژوی نوک مدادی داشتند. در جاده ولی را با اسلحه تهدید کردند. راهزن ها گوسفند ها را می خواستند. ولی هم که می بیند آن ها اسلحه دارند، سوییچ ماشین را به آن ها می دهد، اما راهزن ها از او می خواهند گوسفند ها را از عقب وانت پیاده کند. سارق ها اسلحه را به طرف محمد گرفته بودند و ولی را تهدید می کردند که پسرت را می کشیم. در همین هنگام نورالدین هم می رسد و چند متری جلوتر توقف می نماید. مادر محمد وقتی اسلحه را می بیند داد و فریاد راه می اندازد. راهزن ها هم برای این که نورالدین با ماشین فرار نکند و به پلیس اطلاع ندهد به طرف پراید او از سمت شاگرد شلیک می نمایند. بعد هم گوسفند ها را با خودشان می برند. شهین پشت سر عمویش نشسته بود که یکی از گلوله ها به او خورد. بعد از فرار راهزن ها پلیس می رسد. از شهین خون زیادی رفته بود. آن ها منتظر آمبولانس نشدند، چون آن منطقه خیلی پرت و بی امکانات است. آن ها خودشان شهین را به رامهرمز بردند. آن جا جراحی اورژانسی انجام شد، اما نتوانستند گلوله را خارج نمایند. کمبود امکانات درمانی رامهرمز آن ها را مجبور کرد شهین را به اهواز ببرند، اما عفونت کل بدن این دختربچه را گرفته بود. بعد از چند روز هم شهین در همان بیمارستان اهواز فوت کرد.
بله، قرار بود اول مهر به مدرسه برود. بچه های ولی درس و مدرسه را خیلی دوست دارند. همه فامیل این را می دانند. این دختر معصوم هم خیلی ذوق و شوق مدرسه رفتن داشت. ولی و همسرش به درس بچه ها خیلی اهمیت می دهند. با این که خودشان درس نخوانده اند، برای تحصیل بچه هایشان همه کار می نمایند. اصلا رفتن به امیدیه برای این بود که دختر و پسرش بهتر درس بخوانند. وقتی به ولی می گفتم تو که پول نداری چرا این کار ها را می کنی؟ در جواب می گفت: می خواهم محمد و شهین برای خودشان کسی بشوند. همسر ولی هم دوست داشت بچه هایش درس بخوانند. از چند هفته قبل خریدهایش را انجام داده بود؛ کیف و کتاب و دفتر. همه این ها را برای شهین خریده بود. حالا زن بیچاره روز ها با کیف و کتاب دخترش حرف می زند، وسایلش را در دست می گیرد و گریه می نماید. برادرم و همسرش بعد از این اتفاق حال روحی خیلی بدی پیدا نموده اند.
ولی و پسرش محمد چهره آن ها را شناسایی کردند. پلیس آگاهی چند تصویر به آن ها نشان داد. یکی از راهزنان به همین طریق شناسایی شد. راهزنان سه نفر بودند. نفر اولی که شناسایی و دستگیر شد، اهل مسجدسلیمان است. درواقع همان موقع که ولی برای فروش گوسفندهایش در مسجدسلیمان توقف نموده بود، راهزنان رد او را زدند. بعد از اعتراف نخستین نفر، نفر بعدی هم شناسایی شد. او و همدست سوم شان ساکن روستا های اطراف خرم آباد هستند. یکی از این دو نفر را هم پلیس دستگیر کرد، اما نفر اصلی که اسلحه متعلق به اوست همچنان فراری است. آن ها سابقه دارند. آن طور که پلیس آگاهی به ما گفته چندبار به جرم های مختلف زندانی شده اند. در کرمانشاه و لرستان هم چند سرقت مسلحانه انجام داده اند.
بله، حتی بازسازی صحنه جرم هم انجام شد، اما نفر سوم هنوز دستگیر نشده است. البته اداره آگاهی همه چیز را به ما نمی گوید، برای این که سرنخ ها لو نرود. تا جایی که خبر دارم، نفر سوم از اشرار مسلح است و پلیس چندبار هم تله گذاشته تا دستگیرش کند، اما او فرار نموده است. پلیس آگاهی و بازپرس پرونده پیگیر ماجرا هستند. مطمئنم نفر سوم هم دستگیر و مجازات می گردد.
منبع: روزنامه شهروند
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان